اولین دهنامه با دخملی و دندان هفتم

روز پنج شنبه با مامان و جون خاله ها ی نازنین زینب خانم رفتیم روستا تا به مامان بزرگ عزیزم سری بزنیم البته مادربزرگم الزایمر شدید داره و اصلا کسی رو نمیشناسن خلاصه راه افتادیم بعد از دوساعت رسیدیم اول رفتیم امازاده روستا امامزاده عبدا...وآمنه خاتون جای همه دوستان خالی زیارت کردیم و بعد رفتیم بهشت زهراو زیارت اهل قبور بعد هم رفتیم روستا ..واقعا جاده ها خیلی زیبا شدن سبز و دیدنی خداوند خیلی زیبا نقاشی کرده طبیعت رو واقعا دیدن داره اونجا هوا عالی بود بعد از خوردن شام و کلی گفتگو و دیدار اقوام فردا صبح رفتیم به باغ های اونجا خیلی سبز و زیبا بود کوه هم رفتیم البته دامنه کوه و بعد از کلی خستگی برگشتیم خونه و ناهار رو که خوردیم غروب راه افتادیم به سمت خونه خودمون و تو راه باز رفتیم به یک کوه که کلی گیاهای داروئی و خوراکی داشت و بعد هم راهی شدیم و این بود اولین دهنامه ما با نازنین زینب عزیزم
و امروز هم متوجه شدم دندان هفتم دخملی داره جوونه میزنه بازهم مبارکت باشه دخترم میدونم بخاطرشون خیلی اذیت شدی ولی برای بزرگ شدن راه بسیار دراز ی در پیش داری 

موفق باشی
دوستت دارم عزیزترینم

















این بهشت کوچیکو ساختیم تا از لحظه های شاد خاطره های ناب بجا بمونه