محبت مادر هیچوقت پژمرده نمیشه

  در یک روز آرام ، روشن ، شیرین و آفتابی یک فرشته مخفیانه از بهشت پایین آمد و به این دنیای قدیمی پا گذاشت.

در دشت ، جنگل ، شهر و دهکده گشتی زد. هنگامی که خورشید در حال پایین آمدن بود او بالهایش را باز کرد و گفت:

حالا که دیدار من از زمین پایان یافته ، باید به دنیای روشنایی برگردم. اما قبل از رفتن باید چند یادگاری از اینجا ببرم.

 

فرشته به باغ زیبایی از گلها نگاه کرد و گفت:
چه گلهای دوست داشتنی و خوشبویی روی زمین وجود دارد!

بی نظیرترین گلهای رز را چید و یک دسته گل درست کرد و با خود گفت:
من چیزی زیباتر و خوشبوتر از این گلها در زمین ندیدم، این گلها را همراه خود به بهشت خواهم برد.
 

 

اما اندکی که بیشتر نگاه کرد کودکی را با چشم های روشن و گونه های گلگون در حال خندیدن به چهره مادرش دید.

 فرشته با خود گفت:
آه! خنده این کودک زیباتر از این دسته گل هست من آن را هم با خود خواهم برد.



سپس فرشته آن طرف گهواره کودک را نگاه کرد و آنجا محبت مادری وجود داشت

که مانند یک رودخانه در حال فوران به سوی گهواره و به سوی کودک سراریز می شد.

 

فرشته با خود گفت:
آه! محبت مادر زیباترین چیزی است که من تا به حال بر روی زمین دیده ام من آن را هم با خود به بهشت خواهم برد.
 

 

به همراه سه چیز ارزشمند و گرانبها؛ فرشته بالی زد و به سمت دروازهای مروارید مانند بهشت پرواز کرد.

 

 خارج از بهشت رو به روی دروازه ها فرود آمد و با خود گفت:
قبل از اینکه وارد بهشت شوم یادگاری ها را ببینم.

به گلها نگاه کرد. آنها پلاسیده شده بودند!

 به لبخند کودک نگاه کرد ، آن هم محو شده بود!

فقط یکی مانده بود ... به محبت مادر نگاه کرد.

محبت مادر هنوز آنجا بود با همه زیبایی همیشگی اش.

 

فرشته گلها و لبخند محو شده کودک را به گوشه ای انداخت و به سمت دروازه های بهشت پرواز کرد.

 

تمام بهشتیان را جمع کرد و و گفت:
من چیزی در زمین یافتم که زیبایی بی نظیرش را در تمام راه ، تا رسیدن به بهشت حفظ کرد

 

 و آن محبت یک مادر است.

 

 iran eshgh

 

مهمان مامان

 

امروز دخمل خوبی بودی و زیاد مامانی رو اذیت نکردی از صبح  تا حالا مثل خانمای خوب رفتار کردی عمه های بابا که چند روزه از اهوازاومدن شهرستان و امشب اومدن خونه ما تا به شما خوشمل خانم سر بزنن و شما همش ساکت مثل خانما نشسته بودی تو بغلشون و یهو زدی زیر گریه و اومدی بغل مامانی هم ترسیده بودی هم گشنت بود بعد از کمی  که اروم شدی رفتیم تو اتاق خودمون و کمی می می خوردی و سر حال شدی برگشتیم پیش مهمونا و شروع کردن از تو عکس انداختن تا برای بقیه فامیل که اینجا نیستن عکستو ببرن  و وقتی رفتن کلی غرغر کردی و الانم که خوابیدی مثل فرشته ها اروم و ملوس وقتی میخوابی مثل ماه میشی دخمل نازم

رویای زیبا

131 روزگی

امروز ۱۳۱ روزه شدی گلممبارکه  میخواستم برات غذای کمکی درست کنم Smiley from millan.netاما دکترت گفته پایان ۵ ماهگی فکر کنم باید کمی صبر کنم ولی تو خیلی به غذا خوردن تمایل نشون میدی و چون بستنی فالوده ای دوست داری باید بهت بدم وگرنه گریه میکنی و داد میزنی 

امروز اصلا نزاشتی بخوابم خیلی خوابم میاد ولی عیبی نداره تو خوشحال باشی کافیه  الان هم با هم داریم بیبی انیشتنتو نگاه میکنیم که قربونت برم خیلی بهش علاقه داری و از خودت ذوق نشون میدی از ایینه هم که نگو کیف میکنی وقتی میبرمت جلوش همش قهقهه میزنی   بابایی هم سر کاره و سه روزه دیرتر میاد خونه وقتی میاد هوا کاملا تاریکه و من و تو دلتنگش میشیم  بابایی هم دلش برامون خیلی تنگ میشه   ان شااله همیشه سایش بالای سر ما باشه گلم امروز وقتی مامان جون زنگ زد خونمون کلی باهاش حرف زدی و مامان جون قربون صدقت میرفت تو هم کیف میکردی و قهقهه میزدی تازگیا خیلی شیرین شدی عسلم دیروز موهاتو گر فته بودی تو دستت و میکشیدی و یک بار خیلی بد و محکم موهاتو کشیدی و انقدر گریه کردی که داشتم از ترس می مردم  البته بیشتر موهای مامانی رو اینجوری میکشی

منتظر پیشرفت های بعدیتم دخملم  همیشه موفق باشی

دوستت دارم فرشته کوچولو

نازنین زینب

فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز

کشفیات.....

امروز چندمین روزیه که میتونی با دستای خودت شیشه شیرتو نگه داریBaby Girl ماشالله کلی قوی شدی اصلا یه جا بند نمیشی همش دستاتو با شدت تکون میدی و سرتو میار ی بالا یعنی میخوام بلند شم کمک Yah....من و بابا هم نوبتی این کارو میکنیم دستاتو میگیریم و بلندت میکنیم تا کمی بلند شی و لی وقتی دوباره برمیگردی سر جات با جیغ و گریه دوست داری دوباره برپا بزنی آخه قربونتت برم نمیشه تو هنوز خیلی کوچولویی و برای نشستنت زوده و باید صبر کنی تا خودت مهارت نشستنو بدست بیاری بعدشم اینکه تازگیا قهقه میزنی و با این کارت خودتو تو دل همه جا میکنی و کشف کردم که خیلی قلقلکی هستی از شکم که خیلی حساسی بهت دست میزنم شروع میکنی به خندیدن  و اینکه گاز گرفتنم یاد گرفتی و شیشه و پستونکتم گاز میگیر ی  من و بابا امروز بردیمت معاینه ماهانه تا بدونیم علت اینکه چند روز درست شیر نمیخوری چیه< دکتربعد از وزن کردن و معاینه گوش و سینت و دهانت گفت که خداروشکر سالمی و هیچ مشکلی نداری و شاید بی اشتهاییت از واکسنت باشه و عوارضش ان شاالله که تا چند روزه دیگه حالت خوب خوب بشه و راحت شیر بخوری مامانی

به امید موفقیت های بیشتر و بزرگترت در آینده

دوستت دارم

4 ماهگی و واکسن

پنج شنبه مورخ ۱۵/۷/۸۹   ۴ ماهه شدی گلم من و بابایی خوشحالیم که تو در کنارمونی و زندگی مون رو صد برار زیبا تر کردی مبارکت باشه ان شاالله هزار ساله بشی عزیزم  شنبه  صبح قرار بود بریم برای دخملی واکسن ۴ ماهگی بزنیم و لی نازنین انگار خیلی خسته بود تا ساعت ۹ خوابید دلم نمیومد بیدارش کنم گفتم بزار قبل از زدن واکسن راحت بخوابه بعدش که بیدار شد حاضر شدیم و هر دو باهم بعد از زنگ زدن به آژانس رفتیم به درمانگاه نزدیک خونه اونجا بچه های زیادی اومده بودند که همه دختر هم بودند و سه تا شون واکسن داشتن اولیشم نازنین زینب بود بعد از قد و وزن که ماشاالله خوب بود ولی هنوز خودم حس میکنم کم شیر میخوره و البته شیرم کم شده  خانمی که واکسن میزد گفت میتونم از ماه دیگه یعنی پایان ۵ ماهگی بهت حریره بدم36_1_51.gif و وقتی میخواست واکسن بزنه داشتی میخندیدی ولی وقت زد از شدت گریه کبود شده بودی بمیرم برات چقدر درد کشیدی چند دقیقه طول کشید تا آروم شدی و بعدش با هم رفتیم خونه مامان جون تا بهتر مواظبت باشم و تا عصر خوب بودی ولی برای شب تب کردی و شب که اومدیم خونه تا صبح بالا سرت بودم تا خدایی نکرده تو خواب تب نکنی  همش بیحالی و کسل انگار حوصله هیچی رو نداری و الان هم  سی دی بیبی انیشتن رو نگاه میکردی که ظاهرا دیگه خسته شدی و داری غر میزنی و  بعدش حالا دوتایی با هم نشستیم و داریم این یادگاریا رو مینویسیم و تو با یه دست انگشت منو گرفتی و با یه دست داری با دکمه های کیبورد ور میری وای قربونت برم  که تو چقدر ماهی گل من  خدا نکنه هیچ وقت هیچ درد و غمی تو دل کوچولوت لونه کنه که من میمیرم  Free Emoticon

دوستت دارم دخترم

اینم عکس ۴ ماهگی دخمل گلمون نازنین زینب

 

 

 

سفر عسلی

 

سلام

دیروز بابایی رفت و بلیط ها رو گرفت تا ان شاالله ماه دیگه هر سه با هم +مامان جون  چهار تایی اولین سفر عسلیمون رو بریم پابوس امام رضا وکلی بهمون خوش بگذره امروز هم رفت تا یه اتاق تو هتل برامون رزرف کنه و الحمدالله همه چیز درست شد و بابایی یه اتاق خو ب و مجهز برای اقامتمون در مشهد رزرف کرد تا راحت باشیم و تو فسقلی بتونی خوش بگذرونی و امشب هم که خونه مامان جونی مهمون بودیم خاله معصومه هم اونجا بود و دختر خاله فاطمه که حتی یه لحظه هم تو رو زمین نمیزاشت و نوبت به خودمون نمیرسید و فقط برای صرف شیر میدادنت به مامانی و بعد از کلی گپ و گفت ساعت ۱۲:۳۰ اومدیم خونه و کمی بد قلقی کردی و و بالاخره خوابیدی الان هم نازنین زینب و باباش خوابن و من هم درام میرم لالا کنم چون دیر وقته و صبح کلی کارای عقب افتاده دارم  و اینکه دوستتون دارم حالا دو تا عشق تو زندگیم دارم همه عشق به همسرم هم عشق به کودک دلبندم هر دوتون رو بعد از خدا ی مهربون که شما رو به من د اده می پرستم

و از خدا همیشه اینچنین لحظه های زیبا رو در کنار هم آرزو میکنم میبوسمتون

شب بخیر

دوس داشتن دلیل نمی خواد

تقدیم به نی نی ناز

این روزها دوست داشتن دلیل می‌خواهد!

من یاد گرفته ام ... " دوست داشتن دلیل نمی خواهد ... " ولی نمی دانم چرا ... خیلی ها و حتی خیلی های دیگر ... می گویند: این روز ها ...

من یاد گرفته ام ...

" دوست داشتن دلیل نمی خواهد ... "

ولی نمی دانم چرا ...

خیلی ها ...

و حتی خیلی های دیگر ...

می گویند :

"  این روز ها ...

دوست داشتن

دلیل می خواهد ...   "

و پشت یک سلام و لبخندی ساده ...

دنبال یک سلام و لبخندی پیچیده ...

دنبال  گودالی از تعفن می گردند ...

.

.

.

دیشب ...

که بغض کرده بودم ...

باز هم به خودم قول دادم ...

من  "  سلام  "  می گویم ...

و "   لبخند  "  می زنم  ...

و قسم می خورم ...

و می دانم ...

"  عشق  "  همین است ...

به همین ساده گی ...

تعطیلی

سلام

دوشنبه تعطییل بود و نازنین زینب کلی برای خودش حال کرد با باباش بازی کرد کتاب خوند و کلی خنده های دلبرانه تحویل مامان و باباش داد و غروب هم از فرط بی کاری و تعطیلی کسل کننده رفتیم بیرون و کمی تو پارک بغلی بازی کردیم و بعدشم رفتیم خونه مامان جون نازنین زینب و از در تو نرفته پسر دایی پرید جلو و گفت نازنین نازنین باید بوسش کنم گفت عمه دلم واسش یه زره شده و کلی بوسه های آبدار از لپ و دست و صورت نازنین برداشت

بعدشم دایی سعیدش شروع کرد نوبتی بود بعدشم آخر سر نازنین رو دادن به مامان جونش تا دیداری تازه کنه

این هم عکس مطالعه کردن دخمل فیلسوفم

 

 

 

 

 

 

 

 

 امروز هم بابای نازنین زینب رفت تا بلیط مشهد بخره ان شاالله قراره ۴/۸ اولین سفره سه نفریمون رو به پابوس امام رضا بریم

امیدورام این زیارت نصیب ما و همه عاشقان امام رضا بشه

نازنین فردا واکسن ۴ ماهگی داره ولی قراره شنبه بریم درمانگاه تا واکسنشو بزنه  دفعه پیش خیلی دخملم گریه کرد ان شاالله این بار کمتر عذاب بکشه

  خوب من باید برم دوباره برمیگردم با خبرای جدید

آغوش من

تو بلوری   گل نازی 

خنده کن کودک من

 بنشین مثل پروانه ی شاد بر گل دامن من

کودک من

 از تو جانم به تن است

جایت آغوش من است

  

 

 

 

 

 

 

فرشته کوچک خوشبختی

سلام

امشب تصمیم گرفتم این وبلاگ رو بسازم تا خاطره های کودکی دخمل نازمون رو ثبت کنم تا همیشه جاودانه باشه

این هم عکس بلافاصله بعد از تولد نازنین زینب

 

 دخمل نازمون مثل عروسکه خیلی نازه  فداش بشم خواستنی و خوشمل وای خدای مهربونم  من و بابای نازنین زینب سجده شکر رو برای عطا کردن این هدیه زیبا بجا آوردیم هر چند که تا ابد هم نمیتونیم پاسخ این محبت رو جبران کنیم

وزن ۲۹۰۰

قد ۵۰